بـ ـا تـ ـو بـ ـودن
نامه هشتم: شكوه هاي شبانه من
تاريخ : چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, | 13:50 | نويسنده : Mehrdad S

نامه هشتم

شكوه هاي شبانه من

هر لحظه برايت مي ميرم تا حدي كه نفهميدم كي و چه موقع زندگي كنم.

ببين خيلي وقت است، از سالهاي دور كه بر اين درب مي كوبم، ولي جوابي قانع كننده نمي شنوم. اگر كسي داخل خانه نيست چرا چراغش روشن است چراغي كه در تاريكي سو سو مي زند و مرا به سوي خود مي كشد، اگر كسي داخل هست چرا درب را به رويم نمي گشايد. انتظار، آه! انتظار چه كشنده و سرطان آور است.

چشمت مي خواند مرا عاشق مي داند مرا

ترسم اين عشق آخر در خون غلطاند مرا

ليلاي من، آخر مرا تا به كجا مي بري؟ اي گل خوشرنگ من، كجا مي خواهي ببري و رهايم كني تا گم شوم، ويران شوم و محو شوم. اگر نمي خواهي با من بماني رهايم كن، تا همين جا هم ريسمان نامرئي را كه به قلبم تنيده اي، ابريشمي و سخت است و رهايي از آن محال. حتي وقتي كه نقش جسم تو در زندگي ام بسيار بي رنگ شود باز هم رهايي از آن محال است. من عشق را از تو گدايي نمي كنم، نمي گويم دوستم داشته باش چون، معمولا به گداها چيز خوبي نمي دهند.

عزيز من ، غصب كردن كه شاخ و دم ندارد، تو آمدي و دل مرا غصب كردي، الان هم جا خوش كردي و هر كاري مي كنم بيرون نمي روي يا با من بمان يا از دلم برو.

آيا دوست داري خواري و ذليل شدنم را ببيني، آيا دوست داري به پيشت به پوزكي افتم، مي دانم تو اين را مي خواهي ، باشد آنقدر مي خواهمت كه اگر بدانم خوارشدنم تو را  رضاء مي كند خوارت مي شوم، آري حاضرم تن به ذلالت دهم تا تو خوشحال باشي...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: